کاش یکم بـــارون بگیره باران بهانه ایست برای با هم بودن...
| ||
|
"تنهايي " به نام او... همان كه اشك را مرهم دلها آفريد
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبيترين موج تمناي دلم گفتي: "دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..." "ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..." "تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم" همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم نميدانم چرا رفتي ؟ نميدانم چرا؟ شايد خطا كردم و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي نميدانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟ ولي رفتي.. و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد
نظرات شما عزیزان:
سلام وبلاگ خوبی داری خواستی بهم سر بزن و لینکم کن و خبر بده لینکت کنم موفق باشی
سلام ببخش به خدا لینکت کردم ولی حذف شده بود شرمنده دوستون دارم شبتون طلایی
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |